پایان پنج ماهگی
سلام بر گل پسر عسل خاله
یک هفته هست که وارد ماه ششم زندگیت شده ای و این روزها خاله ای حال و احوال خوشی نداره و نشد که این پست را به موقع بگذارم. عذر خاله را بپذیر علی اکبر گلم.
پنج ماهگیت مبارکـــــــــــــ.
این روزها خیلی شیطون و تو دل برو شده ای . دلت می خواهد که همیشه کنارت باشیم و با شما صحبت بکنیم.
با باباحاجی دنیایی دارید که نگو و نپرس دوتایی با هم بازی می کنید و وقت هایی که باباحاجی مشغول صحبت با بقیه هستند محو صحبت هاشون میشی و اگه طولانی بشه اعتراض می کنی که چرا با شما صحبت نمی کنند.
مامان جون هر روز صبح منتظر شماست تا از در وارد میشی بغلت میکنه و کلی قربون صدقه ات میره و باهات بازی می کنه. وقتایی که مامان جون میخواد کتاب بخونه و عینک می زنه شما خوشت نمیاد و گریه می کنی.
مامان محبوبه کلی برات شعرهای خوشگل میخونه و هفته پیش هم از ها.یپر استار برات یه کتاب خیلی قشنگ گرفته بود.
و بابا حسین که تا از سر کار میاد مشغول بازی با شما میشه و شما هم حسابی براش میخندی و با هم جیغ و داد می کنید. بازی های بابایی خیلی هیجان انگیزه و شما عاشق بازی کردن با بابایی هستی.
خدا رو بابت نعمت وجود شما بسیار بسیار شاکریم. الحمدلله