علی اکبر جانعلی اکبر جان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

علی اکبر یادگار امام حسین (ع)

تولد فاطمه سما دختر خاله کوچولوعلی اکبر

در روز ٩ فروردین ساعت ١٠:٢٠ صبح فاطمه سما عشق خاله چشم های خوشگلش رو رو به دنیای جدید گشود . انشاالله زیر سایه پدر و مادرش زندگی کند و همیشه سلامت باشد. من و علی اکبر  خونه بودیم و منتظر به دنیا امدن نی نی بودیم دایی حمید رضا با باباحاجی  و مامان جون رفته بود بیمارستان  زنگ زد و  مژدگانی خواست و گفت که نی نی بدنیا امده و هر دو سالم هستند . با شنیدن این خبر  علی اکبر شروع به دست زدن کرد . و ما خیلی خوشحال شدیم  و با پسر مامان و بابایی به بیمارستان رفتیم علی اکبر فکر می کرد که عروسک بغل ما است . امروز وقتی صدای گریه اش رو شنید متوجه شد که عروسک نیست و ما بهش گفتیم نی نی علی اکبر گفت ینی ...
11 فروردين 1393

تولد عید شما مبارک

علی اکبر عزیزم ورود به دومین بهار زندگیت را همزمان با ورود به دومین بهار عمرت تبریک میگم. انشاالله 120 ساله بشی و همیشه شاد و سلامت باشی. روز 28 اسفند ماه دو روز قبل از تولدت برات جشن گرفتیم. همه چیز خیلی عالی بود و یه روز بیادموندنی برای ما بود.  خدایا شکرت بخاطر همه نعمت هایی که روزی ما کردی. امسال هم برای هممون بهترین ها رو رقم بزن. الهی آمین. ...
3 فروردين 1393

تولد پسر عمه زا

اموز اول بهمن است و پسر گل ما وارد یازدهمین ماه زندگی شدی ده ماهه که تو در کنار مایی و ماشاالله هر روز شیرین تر از قبل میشی و زندگیمون رو شیرین تر از عسل کردی عشق مامان در این ماه تولد خاله جون است .  جمعه عمه برای علی رضا تولد گرفته بود البته تولد علی رضا ٣ دی ماه است که امسال مصادف با اربعین بود وعمه جون برای اینکه علیرضا رو خوشحال کنه براش یه تولد خودمونی گرفته بود و برای علیرضا و مریم شب خیلی خوبی بود و خیلی خیلی شاد بودند و حسابی رقصیدند و به شما هم حسابی خوش گذشت. مامانی برای به نام زدن خونمون یه سری مشکلات پیش اومده دعا کن بخیر  بگذره و خیال من و بابایی راحت بشه.  البته این اتفاقت باعث ش...
1 بهمن 1392

سیصد روزگی علی اکبر جون

به لطف خدای متعال اموز پسر کوچولوی شیطون ما 300 روزش می شود . علی اکبر ما کلی کارهای جدید یاد گرفته و احتیاج به مراقبت بیشتر دارد . کارهای جدید او : اشاره کردن با دست به افراد و عکس ها به معنی اینکه بیا که این کار رو از بابا جون یاد گرفته باز کردن در کشو ها بخصوص کشوی کمد خونه بابا جون و برواشتن بیسکوئیت گفتن به به  راه رفتن با روروئک گفتن کلمات مئوبه (محبوبه)ابوفض(ابوالفضل) به به - دد ان شا الله 3000 بشی گل پسری ...
24 دی 1392

امان از دست دندون و ویروس

بالاخره علی اکبر کوچولوی ما دندون خوشگلش درامد اماباچه رنج ودرد وتبی  روز ١٥ آذر ٩٢ دندون پسمل ما در آمد بعد از آن علی اکبر مدام لثه هاشو میخاروند که کاشف به عمل آمد که مروارید بغلی هم در حال در آمدن است . از روز چهارشنبه دوباره نفس مامان تب کرد . مامان جون گفت که مال دندونشه فردا صبح با بابا و عمه و علیرضا و مریم رفتیم دکتر و خانم دکتر پس از معاینه کلی دارو داد و گفت که تب خیلی بابا است . القصه سرشمارو درد نیارم بعد از خواندن دعای نور ، پاشویه ، شب زنده داری با عمه و مامان جون ها و کلی مراقبت روز شنبه خدارو شکر تب شما آمد پایین و با خوردن داروها گلو درد  بهتر شده اما چیکار کنیم از دست ننه سرما و سرماخوردگی&n...
29 آذر 1392

پسرک شیطون

سلام بر عشق مامان و بابا علی اکبر ،جیگر مامان روز جمعه فضولی کردی و از یک لحضه غفلت من و بابا سواستفاده کردی و رفتی ببینی این نور ابی و زرد مال چیه که دیدن همان و سوختن انگشتهای کوچولو و جیغ کشیدن همان خلاصه من در آشپزخونه بودم ناگهان با صدای جیغ شما در بغل بابایی متوجه قرمزی کف دستت شدم و دیدم که واویلا دست پسرم سوخته با زدن پماد سوختگی قرمزی کمتر شد و دیدیم که سه انگشت دست راستت تاول زده . شما هم خیلی گریه کردی الهی فدای کنجکاویت بشم. خداروشکر الان که این پست رو برات میزارم بعد از چهار روز تاولها خوابیده و بهتر شده اما شما هنوز هم وقتی تو اتاق تنها باشی میری سمت بخاری و هر چه قدر که من میگم جیزه فقط میخندی  ...
6 آذر 1392

گرفتن پستونک

امروز تصمیم گرفتم که پستونک رو ازت بگیرم شما هم از صبح تا ظهر نمیخواستی اما موقع خوابت که شد دیگه طاقت نداشتی چون که عادت داشتی با پستونک بخوابی و کلی گریه کردی و تو بغل مامان خوابت برد تا شب هم فقط موقع خواب گریه کردی که بابابرات لالایی گذاشت و من هم کلی تو اتاق چرخوندمت تا خوابت برد . الان که این پست رو میذارم ساعت ٢:٢٠ شب است و دیگه گریه نکردی انشاالله تاصبح خوب بخوابی و گریه نکنی.   به امید خدااین نیز بگذرد  . ...
6 آذر 1392