علی اکبر جانعلی اکبر جان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

علی اکبر یادگار امام حسین (ع)

شعر های مادرانه

سلام بر عروسک عسل خاله عزیزم تو دنیای همه ماشدی از بابابزرگ و مامان بزرگ گرفته تا من و عمو ابوالفضل. حس های مادرانه آبجی کوچولوم هم که اصلاً حرف نداره و زندگی ما با تو شیرین تر از عسل شده. روز چهارشنبه برای اولین بار با مامان محبوبه تنهایی رفتید حموم و شما هم خیلی پسمل آقایی هستی و توی حموم اصلاً گریه نمی کنی و خیلی آب رو دوست داری. بعد از اون یک روز با دایی حمیدرضا و یک بار هم با بابا جون رفتی حموم و مثل مرغابی می مونی و همش در حال استحمامی. مامان محبوبه گفته شعرهایی رو که برات می خونه تو وبلاگت یادگاری بذارم و منم فرمایشات خواهری رو انجام دادم. و اما شعر های مادرانه علی اکبر نخودچی         &n...
8 ارديبهشت 1392

متولدین سال مار

سلام بر عروسک ناز نازی خاله این پست رو چند وقتی هست که میخوام برات بنویسم و تا الان وقت نکرده بودم هر چند که یه کم دیر شده اما ارزش گفتنش رو داشت.                    در یک اتفاق بسیار جالب هم شما و هم مامان محبوبه و بابا حسین متولد سال مار هستید (مامان و بابا هر دو متولد سال 68 هستند) و من شما رو خانواده ی مارها می نامم. توی ادامه مطلب خصوصیات افراد متولد سال مار رو برات گذاشتم اگه دوست داشتی یه سر بزن. دیگه اینکه دیروز با مامان جون و بابا جون رفتید خونه عمه معصومه عیددیدنی و همگی برای اولین بار وبلاگت رو دیدند و خیلی خوششون اومده بود و مامان جون هم کلی از من تشکر کرد.&n...
3 ارديبهشت 1392

یک ماهگی

سلام بر پسمل قشنگ خاله یک ماهگیت مبارک گلم. انشاالله 120 سالگیت رو جشن بگیریم. این یک ماه که پیش مایی برامون ماه رویایی بود و فروردین امسال با وجود تو رنگ و بوی دیگه ای برامون داشت.  تک تک لحظه های با تو بودن برامون مثل یه خواب شیرین بود و مامان محبوبه هر روز قربون صدقه بزرگ شدنت میره و کلی به دست و پاهای بلوریت نگاه می کنه و خدا رو بخاطر نعمت ارزشمند و بزرگی بهش داده شکر می کنه. خدا رو شکر که آخرین مرحله ختنه شما هم بسلامتی بخیر گذشت و روز سه شنبه هم بعد از بیمارستان رفتید خونه عمه فاطمه مامان محبوبه و عمه بقول خودش پاگشات کرده بود. روز جمعه 23 فروردین و سه شنبه 27 هم برای اولین بار اومدید خونه ما و خاله رو کلی خوشحال کردید....
1 ارديبهشت 1392

اولین فاطمیه

سلام گل پسر خاله عزاداریت قبول باشه. خدا رو هزاران بار شکر که فاطمیه امسال تو در کنار ما هستی و با هم برای مادر سادات و محسن شش ماهه عزاداری می کنیم. امسال هم مثل روال سال های قبل خونه حاج حسین دوست باباجون هیات هست ولی شما و مامان محبوبه خونه هستید و من و عمو ابوالفضل با هم رفتیم هیات و مامان جون هم پیش شما می موند و دیشب که خونه مامان سیما بودید مامانی هم با من اومد هیات و انشاالله فاطمیه سال دیگه با هم می رویم عزاداری. باباجون از عصر میره خونه حاجی برای کمک و آخر شب هم برای مامان محبوبه نذری میاره تا بخوره و به شما هم بده تا به برکت غذای خانوم فاطمه زهرا (س) همیشه تنتون سلامت باشه.   . ای کاش  فدک&nbs...
24 فروردين 1392

سنت مسلمانی

سلام گل بهاری خاله امیدوارم که همیشه سلامت باشی و دلت شاد باشه. حونم برات بگه که روز دوشنبه مصادف با 19 روزگی شما با مامان و باباجونی و مامان جونی رفتید برای انجام سنت رسول خدا یعنی ختنه. مامان جون دوست داشت زودتر از اینا شما رو ختنه کنند ولی بعلت تعطیلات نوروزی میسر نشد. از شانس شما بیمارستان اون روز خیلی شلوغ بود و شما هم حسابی از خجالت مامان در اومدی و پشت سر هم هی مراحل شیر، پوشک، آروغ و خواب رو تکرار میکردی . خاله قربونت بره که خیلی پسره گلی هستی و اهل جیغ های بنفش نیستی. انگاری که تمام مراحلت با یک قرینه و ساعت 1 شما رو ختنه کردند و خیلی داد و بیداد نکرده بودی و وقتی مامان جون بهت پستونک داده بود آروم شده بودی و خدا رو شکر...
21 فروردين 1392

انتخاب نام

سلام عزیز دلم می خوام برات از دلایل انتخاب اسمت بنویسم و اینکه چرا نام تو رو مامان و بابات علی اکبر گذاشتند. دلیل اصلی و مهم این انتخاب که کاملا مشخصه شما همنام پسر بزرگ امام حسین (ع) هستی که شبیه ترین خلق خدا خلقاً و منطقاً به رسول الله هست و یکی از شهدای دشت کربلاست که در زیر پای امام حسین (ع) در کربلا دفن شده اند و ما همگی ارادت خاصی به حضرت علی اکبر (ع) داریم و هر سال روز ولادت با سعادتشون مولودی می گیریم و مامانت هم نیت کرده بود اگه خدا بهش فرزند پسر داد اسمش رو علی اکبر می گذاره. اما علت دیگه اینکه شما بابای بابا حسین رو از دست دادی و فقط یه بابابزرگ داری. خدا رحمتش کنه اسم بابابزرگیت هم علی اکبر بود که با مامان جونی...
15 فروردين 1392

پانزده روزگی

سلام دلبرک خاله پانزده روزگیت مبارک انشاالله 150 ساله بشی. به سلامتی چند روز آخر تعطیلات رو از خونه اومدی بیرون با مامان و بابا رفتید عید دیدنی مامان جون سیما و عموتقی و عمه نرگس و بچه هاش و عموحسن کلی هم عیدی گرفتی. عمه معصومه ات هم از مسافرت اومدند و برات سوغاتی یه لباس خوشگل آوردند که چراغداره و خیلی بامزه هست. خونه خاله معصومه مامان هم رفتی و حمیدرضا و زهرا هم کلی باهات بازی کردند و البته شما خیلی کوچولویی و طاقت نداری زیاد توی سرو صدا باشی و دیشب که از خونه خاله جون رفتید خونه مامان گفت توی راه خیلی گریه کردی و اذیت شدی. الهی خاله دورت بگرده. امروز صبح هم با مامان جون و مامان رفتید خانه سلامت محل و چکاپ شدید و خدا ر...
15 فروردين 1392

اول سخن

سلام  من خاله علی اکبر جونم هستم. از امروز به یادگار برای دلبرکم می نویسم و این وبلاگ رو به خواهر مهربونم تقدیم می کنم.   عزیز دل خاله علی اکبر روز یک فروردین ماه سال 1392 ساعت 13 در لحظات اذان ظهر پاهای کوچولوش رو به دنیا گذاشت و به روی دنیا چشم گشود.   خاله جونی عجله کردی و 6 روز زودتر به دنیا اومدی و خاله موقع تولدت تهران نبود ولی مامان جون و باباجون پیش مامان محبوبه بودند. بعد از سال تحویل مامانیت رفت خونه مامان سیما عیددیدنی و بعد هم خونه عمومحمدعلی بابا و شب ساعت یک مامان کیسه آبش پاره میشه و به مامان جون خبر میده و میرن بیمارستان هدایت و بعد از 12 ساعت انتظار و کلی دعا و گریه مامان جون و با...
14 فروردين 1392